معرفی و خلاصه کتاب شفای زندگی اثر لوئیز ال هی
زندگی چیست؟ شاید بهتر باشد به جای آنکه به چیستی زندگی فکر کنیم به دنبال چگونگی بهتر زیستن بگردیم. چون شاید زندگی، حیات و دلیل نفس کشیدن ما روی این کره خاکی برای همیشه یک راز سر به مهر باقی بماند؛ اما سکان چگونه زیستن، همیشه در دست ما قرار دارد. این ما هستیم که
زندگی چیست؟
شاید بهتر باشد به جای آنکه به چیستی زندگی فکر کنیم به دنبال چگونگی بهتر زیستن بگردیم. چون شاید زندگی، حیات و دلیل نفس کشیدن ما روی این کره خاکی برای همیشه یک راز سر به مهر باقی بماند؛ اما سکان چگونه زیستن، همیشه در دست ما قرار دارد. این ما هستیم که برای ثانیه به ثانیه زندگی خود تصمیم میگیریم و آن را به شکلی که میخواهیم در میآوردیم. اگر این واقعیت را بپذیریم و مسئولیت زندگیمان را قبول کنیم، قدمی بزرگ برای موفقیت مورد نظرمان برخواهیم داشت. در آن صورت، دستهایی پنهان، ما را به سمتی که دوست داریم هدایت میکنند. راهها باز میشوند و چشم ما دوباره به جمال روشنایی، روشن میشود.
ما در زندگی خود یک کاشف بزرگ هستیم. هر قدمی که برمیداریم را روی نقشه زندگیمان ثبت میکنیم و برای برداشتن قدمهای بعدی از آن کمک میگیریم. حتی میتوانیم بخشندگی پیشه کرده و نقشه قدمهای خود را در اختیار افرادی که تازه در این مسیر قدم برداشتهاند بگذاریم تا دستکم، قدمهای اشتباه ما را تکرار نکنند.
در چرخه تکرار گیر نکنید
هر لحظه در زندگی، تجربهای تازه و غیر تکراری است. اما ما انسانها با خودمان فکر میکنیم که این لحظه، چیزی معمولی و بیارزش است که میلیونها یا حتی میلیاردها نمونه دیگر مانند آن وجود دارند.
ما در توهم تکرار زندگی به سر میبریم. در حالی که زندگی، حتی برای یک ثانیه هم تکراری نیست. حضور شما در این لحظه، برای تمام کائنات و جهان هستی تازه است.
اگر انسانها کمی به این موضوع دقت میکردند، شفای زندگی را در دست میگرفتند و هرگز مجبور نبودند با بیماریهای روحی و جسمی دست و پنجه نرم کنند. چون وقتی درک کنیم که این لحظه از زندگی، تازه و غیر تکراری است، درک میکنیم که جمع کردن کینه، خشم، نفرت و اندوهی که در گذشته وجود داشته، کار بیهودهای خواهد بود. شما باید یک روز با تمام این اندوه، خشم و ناراحتی، خداحافظی کنید و جسمتان را به دست خاک بسپارید. به نظرتان بهتر نیست تا زمانی که زنده هستید این کار را انجام دهید و از نعمتهای گسترده پنهان در آن بهرهمند شوید؟
کشف رابطه میان افکار و مسئولیت زندگی
در هر کتاب، متن قدیمی یا هر توصیهای که از بزرگان و انسانهای موفق میخوانیم و میشنویم، آمده است که : «شما مسئول زندگی خودتان هستید و باید مسئولیت تمام و کمال آن را بپذیرید.» اما آیا تا به حال به این فکر کردهاید که چرا ما مسئول زندگی خودمان هستیم؟
آن هم در حالی که گاهی شرایط، درست برعکس این را نشان میدهند؟ افراد زیادی در خانوادههای بد و بیمسئولیت به دنیا میآیند، عدهای به دست افراد دیگر، آسیب میبینند، دچار بیماریهای جسمی و روحی طاقتفرسا و حتی مرگآور میشوند، فرصتها از دست افرادی که لایقشان هستند ربوده میشوند و تعداد قابل توجهی از مردم با وجود تلاشهای بسیار زیادی که برای موفقیت انجام میدهند، به هیچ جایی نمیرسند.
نکته پنهان در این ماجرا و چیزی که ورق را برمیگرداند، «تفکر» است.
ما تنها کسی هستیم که میتوانیم به افکارمان جهت دهیم و این جهتدهی، شکل فیزیکی زندگی ما را میسازد. اگر اندوه، خشم و نفرت را همچون گنجی نایاب در قلب و وجودمان نگه داریم، جسممان بیمار میشود.
اگر مدام به رویدادهای بد فکر کنیم و صحنه اجرا شدن آنها را در ذهنمان به تصویر بکشیم، عجیبترین و وحشتناکترین اتفاقها برایمان رخ میدهند. فرصتها به دست کسانی که فکرش را هم نمیکردیم از چنگمان بیرون میروند و روز به روز بدبختتر از قبل میشویم.
ما با تفکرمان تکتک این بلاها را بر سر خودمان آوردیم. بنابراین، مسئولیت تمام آنها نیز فقط با خودمان است. اگر از این وضع راضی نیستیم، میتوانیم با تغییر دادن کامل افکارمان، در مسیر شفای زندگی قرار بگیریم و یک ماجرای جدید را شروع کنیم.
تغییر دادن سبک زندگی به نحوی که در آن:
ما به دنبال فرصتها نمیگردیم، بلکه فرصتها به دنبال ما میگردند.
بیمار نمیشویم یا اگر هم بیمار شویم، به سرعت شفا پیدا میکنیم.
افراد درست در زمان درست، سر راه ما قرار میگیرند و به شکلی معجزهآسا و باور نکردنی به کمک ما میشتابند.
در هر جا که میرویم، برکت، ثروت و سلامتی، جلوتر از ما آنجا حضور دارد.
روز به روز خوشبختتر و شادتر از دیروز میشویم. به اندازهای که احساس میکنیم، هماکنون در بهشت هستیم.
خداوند به ما قدرتی بسیار بزرگ و بینهایت قدرتمند داده است؛ قدرتی که دیده نمیشود اما دیدنیترین آثار را بر جای میگذارد. این ما هستیم که انتخاب میکنیم قدرت وجودمان در چه جهتی حرکت کند و چه نتیجههایی را به بار بیاورد.
شما قدرتمند هستید، البته اگر آن را باور کنید. حتی وقتی که هیچ پولی در کیفتان و هیچ اعتباری در حسابتان و هیچ اعتمادی در میان انسانهای دیگر ندارید هم بسیار ثروتمند، معتبر و قابل اعتماد هستید. تنها اگر مسئولیت زندگیتان را بپذیرید و از قدرت خود در جهت سازندگی روزهایتان استفاده کنید.
عینکتان را پاک کنید، زندگی جنگ نیستخلاصه کتاب شفای زندگی
بسیاری از مردم با خودشان و زندگی در وضعیت جنگی به سر میبرند. جنگ آنها با زندگی، هیچوقت تمام نمیشود. آنها فکر میکنند که زندگی، حقشان را خورده است و حالا باید تا زمانی که زنده هستند حقشان را از زندگی پس بگیرند. آیا زندگی جنگ است؟ پاسخی که من به آن میدهم این است: «بله و نه!» ما انسانها با وجود آنکه در یک دوره زمانی، یک بخش از جهان، یک کشور، یک شهر و حتی یک خانه زندگی میکنیم، دنیاهای بسیار متفاوتی از یکدیگر داریم.
این جهانهای متفاوت، در اثر طرز نگاه ما به دنیا ایجاد شدهاند. اگر با خودمان این طور فکر کنیم که همهچیز و همهکس به دنبال توطئهچینی، نیرنگ، سرزنش و پشتپا زدن به ما هستند در آن صورت، جنگی تمامعیار میان ما و زندگی درمیگیرد. البته بهتر است بگویم، جنگی تمامعیار، میان ما و خودمان درمیگیرد. چون ذات زندگی، زیبا، پر برکت و سرشار از عشق است.
حالا اگر ما در جهان خودمان اینطور فکر کنیم که تکتک اجزای کائنات، هر آنچه در زمین و هر چیزی که در آسمان وجود دارد، سرشار از عشق، محبت و شادی است، آنگاه تمام کائنات، تمام ماجراهای بد، انسانهای منفی و موقعیتهای خطرناک را از ما دور کرده و به جای آن، ماجراهای شگفتانگیز، انسانهایی بزرگ، عمیق و سرشار از عشق را به جاده زندگیمان هدایت میکند.
آیا در این صورت، تلاشهای ما رنگ و بوی عشق و محبت را نمیگیرند؟ آیا به دنبال این نخواهیم بود که به دیگران عشق بدهیم و جاهای خالی قلبشان را ترمیم کنیم؟ آیا انسانهایی که از ما عشق و قدردانی را دریافت کردهاند، همان عشق را به شکلهای گوناگون به زندگیمان برنمیگردانند؟
این مطلب را حتما بخوانید: خلاصه کتاب ۳۳ استراتژی جنگ از رابرت گرین
برای تجربه یک زندگی عالی و هیجانانگیز، فقط کافی است تغییر را از درون خودمان آغاز کنیم و به شکلی متفاوت به زندگی بنگریم. آنگاه تمام جزئیات زندگی با سرعتی باور نکردنی تغییر شکل پیدا میکنند و به رنگ نگاه ما درمیآیند.
پشت هر درد، یک نیاز، پنهان است
افراد مختلف با مشکلات گوناگونی دست و پنجه نرم میکنند. عدهای از دردهای جسمانی نالان هستند، برخی از مشکلات تمام نشدنی مالیشان به سمت دیوانگی قدم برداشتهاند، عدهای فکر میکنند که دیگران آنها را دوست ندارند و برخی از به هم ریختن نقشههای زندگیشان شاکی هستند. تمام این مشکلات، کدهای رمزی هستند که در ورای آنها پیامی پنهان شده است. در حقیقت، یک فکر، آنها را به این روز درآورده و زندگی را به کامشان تلخ کرده است.
برای کشف پیام دردها و پیدا کردن شفای زندگی میتوانید از روشی که من برای درمان بیمارانم به کار میگیرم، استفاده کنید. وقتی یک بیمار به ملاقاتم میآید، با صبر و حوصله به تمام صحبتهایش گوش میدهم. سپس به او یک کاغذ و قلم میدهم و از وی میخواهم تمام کارهایی که به نظرش باید انجام دهد را بنویسد.
بعد از این کار، از بیمارم میخواهم که کارهایش را دانهدانه با صدای بلند برایم بخواند. تصور کنید که بیمار من چنین چیزی را روی کاغذ نوشته است: «من باید برای بیشتر پول درآوردن تلاش کنم.» در همین بزنگاه من از او میپرسم: «چرا؟» از این به بعد، تمام چیزهایی که بیمارم در پاسخ به چرای من میدهد، نیاز اصلی او و ریشه مشکلش به شمار میرود.
در این مرحله از بیمارانم میخواهم که یک بار دیگر به کاری که برای خودشان مشخص کرده بودند برگردند و به جای واژه «باید» از «میتوانم» استفاده کنند. با این حساب، جمله مثالی که با هم زدیم به این ترتیب تغییر میکند: «من میتوانم برای بیشتر پول درآوردن تلاش کنم.»
معجزه و قدرت پنهان در واژه «میتوانم» بُعد منفی کار را به شکلی مثبت تغییر میدهد. حالا بیمار من از دیدن کاری که میتواند انجام دهد، دچار ترس نمیشود. حتی این شجاعت را در وجودش بیدار میکند که این کار را امتحان کند.
این موشکافی در یافتن دلیل رنج و درد به ما کمک میکند تا از ترسهای پوشالی و نگرانی برای اتفاقهایی که نیفتادهاند و هرگز هم نمیافتند دست برداریم. شاید این موضوع برای شما کمی عجیب باشد اما باورتان نمیشود که ترسهای خیالی چه تاثیر منفی و تخریبکنندهای را روی روح و روان انسان باقی میگذارند.
دستی به سر و گوش افکارتان بکشید، شفای زندگی در نزدیکی شما است
برخی از انسانها تمایل شدیدی دارند که ناتوانیهای خودشان را به دیگران نسبت بدهند. آنها مدام به دیگران میگویند:
تو نمیتوانی!
تو نمیدانی!
تو مناسب نیستی!
فلان ایده خیلی مسخره است. تو هرگز در آن به موفقیت نمیرسی!
تو به اندازه کافی زیبا نیستی!
در زندگیات به هیچجایی نمیرسی!
و غیره
آنها با این کار خود، روی تواناییها و استعدادهای طرف مقابل یک درپوش سنگی میگذارند و با خودشان فکر میکنند که به او لطف کردهاند. قبول دارم که شنیدن این سخنان حتی برای یک بار هم بسیار دردناک است چه برسد به چندین و چند بار. اما اگر آن فرد، ایمان و عشق به خودش و تواناییهایش را کنار نگذارد، به راحتی میتواند بر تمام این سخنان پیروز شود.
حتی برخی از افراد، از این سخنان به عنوان سوختی قدرتمند برای حرکت در مسیر موفقیت خود استفاده میکنند و با نشان دادن عظمت موفقیتشان به طور عملی، نادرست بودن گفتههای آنها را اثبات میکنند.
از گذشته خداحافظی کنیدخلاصه کتاب شفای زندگی
گذشته، تلخ یا شیرین، تمام شده است. دیگر هرگز برنمیگردد و نمیتواند که دوباره شما را آزار دهد. این نعمت بزرگی است که زمان گذشته دیگر نمیتواند راهی به آینده ما پیدا کند. اما ما در ذهن خود، مدام این کار را انجام میدهیم. آن مفهومی که مدام انگشتمان را به سمتش نشانه میرویم و از دردها یا سختیهایش شکایت میکنیم، دیگر وجود خارجی ندارد. اما ما به طرز عجیبی نمیخواهیم دست از سرش برداریم و مدام از آن سخن میگوییم.
دلایل نگذشتن از گذشته
ما نیاز به محبت داریم. اما میخواهیم با ضعیف نشان دادن یا جلب دلسوزی دیگران به این نیاز درونی برسیم.
خودمان را به خاطر تصمیمهای اشتباه گذشته مقصر میدانیم و میخواهیم با سرزنش کردن خودمان از حجم عذاب وجدانمان بکاهیم.
به اشتباه فکر میکنیم که بازسازی رویدادهای دردناک گذشته به ما کمک میکند تا دیگر آنها را تکرار نکنیم.
شاید بتوان یک دوجین از این علتها را پشت سر هم ردیف کرد. اما راه چاره آنها فقط یک چیز است: «خداحافظی با گذشته.» شاید بگویید: «اگر قرار باشد گذشته را فراموش کنیم پس تکلیف عبرت گرفتن و تکرار نکردن آن اشتباهها چه میشود؟» در پاسخ باید بگویم که گذشته را فراموش کنید، اما قبل از آن مطمئن شوید که درسهای خود را از او گرفتهاید. در این روش، شما مسیری برای ورود شفای زندگی باز میگذارید.
در حقیقت، درسهایی که ما از گذشته خود میگیریم، چه خوب و چه بد، کوچکترین سهم ما برای تلاشهایی است که کردهایم. یادتان باشد، بعد از اینکه درسهایتان گرفتید، مطمئن شوید که مراسم خداحافظی تمام و کمالی را برای گذشتهتان برگزار کردهاید.
درسهایی که میگیرید، نباید هیچ غباری از تردید، سرزنش، اندوه یا پشیمانی را با خودشان به دوش بکشند. وقتی رشته تمام افکاری که شما را به گذشته زنجیر میکردند قطع کنید، احساس آزادی، تمام وجودتان را در برمیگیرد. پس، به اندوه، خشم یا هر احساس منفیای اجازه ندهید که در سرزمین ذهنتان اردو بزند. خیلی زود، عذرشان را بخواهید و آنها را از ذهنتان بیرون کنید.
زندگی، معلمتان است. درسهایی که به شما میدهد، ارزشمند هستند. چون مسیر آینده را برایتان هموارتر میکنند. در ذهنتان با خودتان یک قرار شیرین بگذارید و بگویید: «زندگی، همیشه از راه اتفاقهای خوب و قشنگ به من درسهای بزرگ و به یادماندنی میدهد.»
وقتی این جمله را به عنوان یک قانون در ذهن خود حک کنید، کائنات وارد عمل میشود و از تمام قدرت خود برای عملی کردن این قانون استفاده میکند. زیبا فکر کنید، آنگاه زندگیتان به صحنه یکتای هنرنمایی معجزهها، ماجراهای شگفتانگیز، عشق و زیبایی تبدیل میشود.
باغچه باورهایتان را بیل بزنید و شفای زندگی را پیدا کنید
ذهن هر انسان، با مجموعهای از قوانین که به آنها «باور» میگوییم، برنامهریزی شده است. روزی این باورها یک فکر ساده بودند که مورد توجهمان قرار گرفتند و ما بارها به آنها فکر کردیم؛ آنقدر زیاد که کمکم به بخشی از قوانین ذهنی ما تبدیل شدند و زورشان از بقیه افکار ما بیشتر شد. بسته به این اینکه باورهای ما مثبت یا منفی هستند، ماجراهایی که در زندگیمان رخ میدهند و برخورد ما با آنها در یک قالب مشخص قرار میگیرد.
مثلا اگر باور داشته باشیم که توانایی یا استعداد انجام یک کار را داریم، حتی اگر زمین و زمان به ما بگویند که نمیشود، حتما راهی برای انجامش پیدا میکنیم. چون در ذهن خود به امکانپذیر بودن این موضوع باور داریم و ندایی در ورای ذهنمان مدام میگوید: «تو میتونی! تو میتونی!»
اگر از وضع زندگی خود یا نداهایی که در سرتان میچرخند ناراضی هستید، تنها کاری که باید انجام دهید، جایگذاری باورهای قدیمی با باورهای جدید و بازسازی ذهنتان است.
دوست دارید تغییر کنید؟
به عنوان یک انسان، تغییر کردن یکی از گوهرهای درونمان است. اما عدهای با تمام قدرت در مقابل تغییر کردن مقاومت میکنند. حتی برای این کار خود قانونهایی ساختهاند و علاوه بر خودشان، دیگران را هم به سمت حفظ چیزی که اکنون هستند دعوت میکنند.
مثلا میگویند: «هیچ کس نباید تغییر کند. هر کس باید خودش باشد و نباید تحت تاثیر یک فکر یا شخص قرار بگیرد.»
خوب به من بگویید، اگر کسی که هستیم و واقعیت چیزی که تاکنون از خودمان ساختهایم آن چیزی نبوده که دلمان میخواسته، باید چه کار کنیم؟ آیا باید خودمان را یک تکه سنگ سخت و سفت تصور کنیم که هرگز راهی برای تغییر نمییابد؟ اگر دقت کنید، حتی در طبیعت هم نمیتوان چیزی را پیدا کرد که از اول تا آخر بیتغییر باقی بماند.
این مطلب را حتما بخوانید: معرفی و خلاصه کتاب راز اثر راندا برن
مثلا آب و باد، سنگها را تغییر میدهند، گردش زمین به دور خودش و خورشید، فصلها را یکی پس از دیگری ایجاد میکند و همراه با آن، چهره زمین هم دستخوش تغییر میشود.
وقتی زمین و زمان تغییر میکنند آیا این عاقلانه است که ما هیچ تغییری نکنیم؟ به نظر من، حتی کسانی که با قدرت در برابر تغییر مقاومت میکنند هم به شکلی نامحسوس عوض میشوند. اما نمیخواهند این حقیقت را قبول کنند.
پس اولین گام برای ایجاد باورهای تازه، یافتن شفای زندگی و زدن رنگی جدید به روزگارمان، آگاهی از نیاز به رشد و عوض شدن است. تنها در این صورت است که راهی برای عمیقتر شدن در زندگیمان پیدا خواهیم کرد.
بزرگ ترین طرفدار خودتان باشیدخلاصه کتاب شفای زندگی
چیزی که تمدن کنونی انسان را ساخته است، قدم گذاشتن روی پلکان تجربه نسلهای گذشته است. اگر تجربههای انسانی راهی برای نفوذ به نسل بعد پیدا نمیکردند ما هرگز چیزهایی که امروز میدانیم را نمیدانستیم، هرگز آسمانخراشها به دل آسمان نمیرفتند، به احتمال زیاد نسل بشر در اثر بیماریهای گوناگون نابود میشد و هرگز فرصتی برای سفر در فضا پیدا نمیکردیم. هر تجربه، نشانه شجاعت کسی است که برای اولین بار آن کار را انجام داده است. با وجود پیشرفت تمدن، هنوز هم تعداد بیشماری کار وجود دارد که باید خودمان به تنهایی آنها را تجربه کنیم. مثلا:
اولین باری که در مقابل جمع از افکار و باورهای خودمان سخن میگوییم.
اولین باری که به تنهایی مسافرت میکنیم.
اولین باری که پدر یا مادر میشویم.
اولین باری که شنا کردن را یاد میگیریم.
اولین باری که پشت فرمان خودرو مینشینم.
اگر میخواهید اولین تجربههایتان را به پُلی برای موفقیت در آن کار تبدیل کنید، باید حسابی خودتان را تحویل بگیرید. ذهن شما همچون کودکی نوپا است که به هنگام انجام کارهای جدید، منتظر شنیدن یک تشویق یا لبخند از سوی بزرگترهایش است تا بداند که کارش برای اولین بار خوب بوده است. وقتی به خودتان میگویید: «آفرین! برای اولین بار عالی بود! گُل کاشتی!» انگیزه و شجاعت انجام دوباره و دوباره آن کار را پیدا میکنید. پس از خودتان غافل نشوید و شفای زندگی را پیدا کنید.
وقتی مشکل تغییر نمی کند، شما نگاهتان را تغییر دهید
گاهی پیش میآید که با وجود تلاشها ما برای داشتن یک زندگی آرام و عالی، با کسانی روبهرو میشویم که مدام روی اعصابمان قدمرو میروند. هر کاری که برای کنار آمدن با آنها انجام میدهیم به مانع برمیخورد.
آنها مثل یک وصله ناجور هستند که با هیچ موقعیت و آدمی جور درنمیآیند. لحظهای با خودتان فکر کنید. آیا این نگاه شما نیست که ایراد دارد؟ آیا میتوانید با اطمینان بگویید که نگاهتان به این فرد، مثبت و همراه با درک بوده است؟
بسیاری از کسانی که دیگران را اذیت میکنند، در گذشتهای نه چندان دور، انسانهایی ساده بودند که از سوی برخی دیگر آسیب دیدهاند. اما در آن زمان، کسی نبوده که به حرفهایشان گوش دهد یا مرهمی روی زخمهایشان بگذارد.
به همین دلیل، آنها به اشتباه فکر کردهاند که این رسم زمانه است و تصمیم گرفتند که درد خود را به دیگران بدهند تا آنها هم سهمی از رنج درونشان داشته باشند. سعی کنید به افراد ناسازگار از دریچهای متفاوت نگاه کنید.
آنگاه به احتمال زیاد، آن فرد دردمند تنها را پیدا خواهید کرد که با چشمهایی اشکآلود، منتظر کسی است که به کمک او میشتابد.
شما میتوانید آن فرد باشید و زندگی تاریک او را با نور قلبتان چراغانی کنید. یادتان باشد، هیچ چیزی در این دنیا اتفاقی نیست. اگر کائنات چنین فردی را در سر راه شما قرار داده است، نباید به سادگی از کنارش بگذرید. چون شاید شما شفای زندگی کسی باشید.
در عوض، باید سعیتان را بر این بگذارید که نقش خود را در این ماجرا به خوبی ایفا کنید. شما هم بخشی از کائنات هستید، پس حتما راه درست برای کمک به این انسان را پیدا خواهید کرد.
از اشتباه کردن نترسید
اشتباه کنید. این تنها راه پیمودن مسیر موفقیت است. کسانی که از شکست خوردن، اشتباه کردن و زمین خوردن میترسند، هرگز به موقعیتهای بالا دست پیدا نمیکنند. در واقع، شکست ترس ندارد. به من بگویید:
آیا تا به حال یک آدرس را اشتباه نرفتهاید؟
آیا تا به حال غلط املایی یا تایپی نداشتهاید؟
آیا تا به حال به هنگام کار کردن با لپتاپ یا کامپیوترتان گیج نشدهاید؟
آیا تا به حال موقع تمرین فوتبال، بسکتبال یا هر ورزشی که به آن علاقه دارید حرکتی را اشتباه انجام ندادهاید؟
تمام این موارد هم شکست به شمار میروند. اما آیا این شکستها باعث شدهاند که دیگر به سراغ ورزش نروید؟ چیزی ننویسید؟ به آدرسهای جدید نروید؟ یا از وسایل هوشمند استفاده نکنید؟ مشکل بسیاری از مردم این است که مثل یک بزرگسال تمامعیار با خودشان رفتار میکنند. به همین دلیل به خودشان اجازه اشتباه کردن نمیدهند.
در حالی که اگر به هنگام یک تجربه جدید، خودشان را یک کودک یا حتی یک دانشجو تصور کنند، نه تنها از اشتباه کردن نمیترسند بلکه وجود آن را به چالش میکشند. چون میخواهند از آن چیز تازه سردربیاورند و همهچیز آن را موشکافی کنند.
برای آنها لذت کشف چیزهای تازه بسیار بزرگتر و قدرتمندتر از ترس اشتباه کردن است. شما هم میتوانید چنین دیدگاه جذاب و زندهای را نسبت به خودتان ایجاد کنید و از برخورد با موقعیتهای جدید – البته منظورم امتحان کردن ماجراها و قرار گرفتن در موقعیتهای سالم است. ناهنجاریها در این دسته قرار نمیگیرند. – احساس زنده بودن را دوباره تجربه کنید.
پیام اصلی «لوئیز ال هی» در کتاب «شفای زندگی» چه بود؟
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰